ایشان درباره درخواست از خداوند برای همسفر شدن با رهبر انقلاب به سفر عتبات در سال 1336 میگوید: وقتی ایشان [رهبر انقلاب] به عتبات مشرف شدند، من دیدم خیلی هوای زیارت عتبات را پیداکردهام. تا آنوقت به فکر نبودم. به فکرم رسید کاش مشرف میشدم، بالخصوص در وقتیکه ایشان هستند که باهم به زیارت برویم. در مشهد در سالهای 35 و 36 باهم زیارت میرفتیم و ایشان همسفر خوبی بودند. در سفرهایی که در اطراف مشهد باهم میرفتیم، خیلی خوشسفر بودند.
زیارت عاشورا را به این نیت که خدایا! زیارت عتبات نصیب من شود با چندین شرط شروع کردم و [بالأخره از جایی که تصور نمیکردم درست شد].
بههرحال رفتم کربلا. آقا [رهبر انقلاب] مرا که دیدند، تعجب کردند که 14 روز پیش اصلاً صحبت آمدن به عتبات نبود! گفتم با چند نفر از دوستان از قم آمدهام. با آنها رفیق بشوید، خوب است.
در زمان ریاستجمهوریشان وقتی این قضیه را برایشان نقل کردم، آقا [رهبر انقلاب] فرمودند: "همه زندگیتان را برای من گفته بودید، اما این را نگفته بودید. این خیلی جالب است و بر ایمان انسان اثر دارد".
بعد فرمودند: "میدانید که باعث رفاقت من با آقای رفسنجانی شما شدید؟" بعد یادآوری کردند که "در کربلا بود. اول دفعه که ایشان را دیدم، خوشم نیامد. تجربه هم دارم باکسانی که اول دفعه که میبینمشان، خوشم نمیآید، اگر رفیق بشوم، دوام پیدا میکند. خود شما هم یکی از آن مصادیق هستید. اولین باری که شما را دیدم، خوشم نیامد".
آقای هاشمی این را در خاطراتشان اشتباه نوشتهاند. [چند وقت قبل] که ایشان را دیدم گفتم که شما این جریان را نوشتهاید سال 40، درحالیکه مال سال 1336 است، برای اینکه آن موقع گذرنامه نبود و با دفترچه 15 تومنی میرفتیم. در سال 37 کودتای عبدالکریم قاسم شد و نظام سلطنتی از بین رفت و گذرنامه میخواستند؛ گفتند: "درست میگویی".
[شروع آشنایی آن دو] در کربلا بود؛ اما رفاقتشان از سال 38 شروع شد. این زمستان 36 بود که همدیگر را دیدند. آقا سال 38 آمدند قم و در درس مرحوم آیتالله داماد با آقای رفسنجانی آشنا شدند. فکر میکنم باهم، هم بحث شدند و درس آقای داماد را باهم مباحثه میکردند و ازاینجا رفاقتشان ادامه پیدا کرد.[1]